بیداری
سالها پیش برای کنکور ارشد نرم افزار به سفارش آرش یکی از فامیل های پدری سر کلاس سیستم عامل دکتر ابوالفضل طرقی حقیقت نشستم
ما ایشان را استاد حقیقت صدا میکردیم
قبل ترها در زمان نوجوانی ادیان و مذاهب مختلف را مطالعه کرده بودم
اگر چیزی میخوندم موارد ضد اون چیز رو هم مطالعه میکردم
اگر زرتشتیان را مطالعه کرده بودم به آتشکده میرفتم و با آنها به گفت وگو مینشستم
اگر مسیحیت را مطالعه کرده بودم خدا فردی مسیحی را سر راهم قرار میداد تا سوالاتم را بپرسم
به شدت تشنه ی آگاهی بودم و هر بار خداوند استادی از سر لطف سر راه من قرار میداد
(توضیح بدم که این افتخار را دارم که در این صلب مسلمان و شیعه زاده شدم و همین را هم انتخاب کردم)
یکی از وادی ها در عرفان توحید است
که باید بتوانی برای ورود بگویی
لا اله الا الله
نیست خدایی جز الله
اما مشکل آنجاست که تا نگویی لا اله (نیست خدایی) نمی توانی بگویی الا الله (به جز الله)
باید خدایان ظاهری را نفی کنی (رد کنی) تا به یگانگی خدا برسی
به همین جهت ورود به این وادی خطرناک است ممکن است انسان بدون استاد گم راه شود و یا فقط در بخش اول بماند
این گونه نیست که بخواهی به یک وادی وارد شوی باید از خدا طلب هدایت کنی و بعد خود به خود میبرنت
و إِنْ شَاءَ ٱللَّٰهُ اگر پذیرا باشی هدایت میشی
(إِنْ شَاءَ ٱللَّٰهُ یعنی اگر خدا بخواهد اما اینجا به معنای متداول بین مردم متدین , به امید خدا یا آمین به کار برده شده است)
برگردیم به استاد حقیقت کسی که زمانی که من در مرحله ی لا اله بودم الا الله را به من یادآوری کرد
من از یادآوری و تعریف کردن مرحله لا اله خجالت میکشم و فکر میکنم ممکن است مورد قضاوت قرار بگیرم
با این علم که این بخشی از تکامل من است و باعث رشد و قوت قلب امروز من شده است
و با این علم که شاید نباید خود را در معرض قضاوت قرار دهم
اما فقط چون ممکن است کسی در این مرحله باشد و این مطلب را ببیند و شاید این مطلب به او کمک کند این متن را مینویسم
در مرحله ی لا اله به این نتیجه رسیده بودم که خدایان زیادی در جهان پرستش میشوند
بیش از 3 هزار خدا فقط در هند داریم و از بیرون که نگاه میکنی بنظر همه در جهل مطلق هستند
و واقعا خدایی وجود ندارد از نظر ذهنی به این رسیده بودم و دوستی هم خدا ناباور سر راهم قرار گرفته بود
به نام پویا که به این فکر کمک میکرد
مدت ها مطالعه میکردیم با هم مواردی که خداناباوران میگفتند
را تجزیه و تحلیل میکردیم از گفته های برخی فیلسوفان (بزرگشان تا مثال های کوچک را میخواندیم)
پویا گاهی افسرده میشد و اخلاقیاتش هم دچار مشکل شده بود
با آنکه در فلسفه خداناباوران میخوانیم که اخلاق ربطی به خداباوری نداره
و انسان بیخدا میتواند بسیار به اخلاق پایبند باشد
واقعیت این است که چنین نمیشود به تجربه دیدم که انسان هم به پوچی میرسد
هم افسردگی به سراغش میاید و هم در اخلاقیات دچار تغییر میشود
و افراد بیخدا را که با دقت نگاه میکردم میدیدم
که دچار مشکلات بسیار سخت میشوند و انگار در یک باتلاق افتاده اند
این دیالوگ بین من و دوستم پویا بود
بعد از یکی از افسردگیهایش او را دیدم بعد از کمی صحبت به پویا گفتم
استیون هوکینگ یک بیخدای خیلی سفت و سخت بود
انگار به مرحله ی نباتی سقوط کرده باشد
چنان دچار بیماری بود که انسان با نگاه به او دچار ناراحتی میشد
در عوض انیشتین که که یک انسان اخلاق گرای خدا باور بود
جمله ی معروف او خدا تاس نمیریزد را همه شنیده ایم زندگی خوب و شادی داشت
در فیلسوفان و نویسندگان و … هم نگاه که میکنم چنین است
صادق هدایت (زندگی شادی نداشت خود کشی با گاز در اپارتمان اجاره ای در پاریس در تنهایی, اواخر عمر خدا ناباور شده بود ,نویسنده )
سهراب سپهری (خدا باور بود و زندگی شاد و پر باری داشت)
نیچه (خدا ناباور شد و بیماری های شدید روانی ,سکته مغزی فلج بدنی,زوال عقل و سردرد های همیشگی پیداکرد ,نویسنده و فیلسوف )
استاد فرش چیان (خدا باور زندگی شاد و پر بار)
کلی مثال دیگه مثل حافظ و مولانا و… هم براش زدم گفتم بنظرت ارتباطی بین شادی حس خوب و خداباوری نمیبینی و
او گفت نه نمیبینم بنظرم فقط ذهنت میخواد چیزهایی که دوست داری رو به هم ربط بدی
گفتم از نظر آماری وقتی در یک جامعه مواردی مثل افسردگی یا به پوچی رسیدن تنهایی و یا حتی خودکشی بالاست
کاملا منطقیه که بگیم سطح شادی و خوشبختی در اون جامعه پایین اومده
میشه برام توضیح بدی شاید من به درستی دیدگاه تورو متوجه نمیشم
پویا به طعنه گفت مثل آدمی که مسته و شاده و ادمی که مست نیست با واقعیت مواجه میشه و غمگینه
گفتم ما با واقعیتی مواجه نشدیم حتی در این دیدگاه هم نمیشه کامل خدا را رد کرد
یا اثبات کرد اما میشه گفت بی خدایی باعث افسردگی و غم در زندگیهای زیادی شده
پویا گفت اره ما نمیتونیم وجود اسب تک شاخ رو هم کاملا رد کنیم اما دلیل نمیشه که قبولش کنیم
گفتم اره ولی باور نداشتن به وجود اسب تک شاخ باعث نمیشه کسی افسرده بشه یا به پوچی برسه
یا حتی خود کشی کنه باور نداشتن به خدا مثل اینکه حال ادم رو بد میکنه
و باور داشتن حال ادم رو بهتر میکنه انگار تکیه گاهی قوی وسط طوفان پیدا میکنی
پویا کمی مکث کرد ولی زیر بار نمیرفت و ایده ای که من میگفتم درباره شادی و باور به خدا داشتن رو هم در نهایت غلط میدونست
یک فرد خدا باور مثل من یا شاید شما حضور خدا را حس میکنیم
و زمانی که دعا میکنیم یا با خدا صحبت میکنم
درکی خارجی از مخاطبی داریم که با او سخن میگویم
بدترین چیز درباره ی خدا ناباوری این است که بعد از مدتی حضور خدا را نمیتوانی
حس کنی و این یک تنهایی غم بار را در دراز مدت باعث میشود
بعد از مدتی با تمام وجود از خدا خواستم که اگر هست مرا هدایت کند(و واقعا خوشحال و سپاسگزارم که هدایتم کرد)
به سرعت افرادی در زندگیم وارد شدند اولی استاد حقیقت (نویسنده ی کتاب محقق شاعر استاد دانشگاه عارف)
سر کلاس استاد حقیقت او به من عرفان میگفت بیشتر تا سیستم عامل داستان های بیشمار عرفانی توحید و حتی تجربیات شخصی مثلا
روزی به من گفت زمانی در هند روحانیه بزرگی به او مطلب مهمی را یاد داده است و آن مطلب این بود
خدا ساده است و ساده میآفریند.
حقیقت به من گفت این اسباب بازی های پیشرفته و پیچیده ای که میبینی امروز بچه ها با انها بازی میکنند (سگا میکرو پلی استیشن و…) یک ده بعد نیستند
اما یک ده بعد جورچین هنوز هست توپ هنوز هست فرفره و امثال اینها هم هنوز هستند میدونی چرا چون ساده هستند سادگی ماندگاره
سعی کن اگر میخوای چیزی بسازی بگی یا … ساده باشه دنبال پیچیدگی نرو اینطوری ماندگارتر میشه!
بعد از مدتی کاملا توحیدی شده بودم جواب هام رو در ایات کتب مقدس میدیدم
و گاهی در اشعار بزرگانی چون حافظ و مولانا پاسخ ها برایم نمایان میشدن
متوجه شدم که حتی به اینها نیاز نیست و انگار خدا خود به قلب ما الهام میکند خیر و شر هر چیز را اگر ایمان داشته باشیم میفهمیم
متوجه درستی و غلطی کار خودمون با الهام قلبی میشیم
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا
(و سپس شرّ و خيرش را به او الهام فرمود ,منظور الهام به ادمیست )
قبلا فکر میکردم الهامات فقط متعلق به پیامبران است اما بعد که با قرآن آشنا شدم
متوجه شدم که خداوند به تمام موجودات الهام میکند حتی این زنبوری که الان پشت پنجره میبینم مطابق قرآن به او الهام میشود
وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا
و پروردگار تو، به زنبور عسل وحى نمود كه: از كوهها و… خانههايى برگزيند و…
یک بار استاد سر کلاس از ما پرسیدند
همه میخواهند راه خدا را بروند و اون داعشی هم که بمب به خودش میبنده و آدم های بیگناه را میکشه فکر میکنه داره کار خداپسندانه ای انجام میده
چطور میتونیم استادی و راه و روشی انتخاب کنیم که مطمئن باشیم ما رو به خدا میرسونه ؟
انگار پاسخ این سوال مدت ها پیش به من الهام شده بود
من دست بلند کردم و گفتم استاد اگر انسان از خدا بخواهد که هدایت شود حتی اگر شیطان او را راهبری کند به جز به خدا نخواهد رسید
مشکل اینجاست که از راهبر هدایت میخوان نه از خدا
استاد مکس کرد فقط نگاه میکرد و انگار ذهنش پاک شد رد شد از من
عکس در ده 90 خسته بعد از کلاس گرفته شده است.
انصافا که استاد حقیقت بسیار استادی کرد برام باعث شد خودم رو بیاد بیارم و بیدار بشم
آن زمان به دلایلی بین شهر کرمان و تهران مدام در رفت و امد بودم اخر هفته ها میامدم تهران کلاس استاد حقیقت و شب برمیگشتم کرمان
و در جاده به حرف های استاد حقیقت فکر میکردم
بیداری
یک شب در راه کرمان بودم وسط بیابان ستاره ها آسمان شب را زیباتر کرده بودند
و بعد از کمی فکر کردن ناگهان احساس کردم با جهان هستی ستاره ها زمین و تمام هستی یکی شدم
همه چیز را درک میکردم و به درک عمیقی از همه چیز رسیده بودم احساس کردم بیدار شدم متاسفانه تجربه کوتاه بود اما بسیار تاثیر گذار
با تمام وجودم لا اله الا الله را درک کردم
بعد از آن تا مدتها چیزی جز توحید نمیدیدم
بعد از آن فقط یک بار با هدیه ای (یک کتاب) برای کلاس پیش استاد حقیقت رفتم
دیگر کلاس نیاز نبود و میدانستم در وقت دیگری باید ایشان را ببینم
زمانی باز به ایشان سر زدم اما فهمیدم که هنوز آن زمان نرسیده است
در نهایت باید بگم که من اطلاعات دینی ندارم و فقط شهود خودم را اینجا نوشتم
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.